نخستین سوالی که معلمان معرفت در بدو ورود به مدارس باطنی از نوآموزان مطرح میسازند این است که : «آیا جهانی را که در آن زندگی میکنی باور داری؟ آیا این جهان را برایتان توصیف و تعریف کرده اند و یا اینکه براساس آگاهی خودت آن را می شناسی؟» جویندگان در این زمان، پاسخهایی شتابزده و سریع و برآمده از باورهای خام خود میدهند،آنها بیش از آنکه متوجه سوال باشند به معلمان پاسخ میدهند…. سالها بعد وقتی این سوال را بار دیگر و در مراتبی که نوآموز دیگر جوینده ای پرشتاب و سردرگم نمیباشد؛ و در مقام شاگردی طریق قرار گرفته است مطرح میسازند…شاگرد، کمی تعمق میکند زیرا از طرفی، دنیائی را که به آن باور داشته است، در حال فروپاشی است و آن احساسات و شوری که سوخت زندگی او بوده است، به پایان رسیده و از طرف دیگر، جایگزینی برای آنچیزهایی ندارد که در حال از دست دادن آنها میباشد. او خود را موجودی مصلوب در میانه آنچه که گذشته است و آنچه که اطمینانی بدان ندارد، سرگردان تر از قبل می یابد. حتی گاهی آرزو میکند که ای کاش همانند مابقی هم نوعان خودش سرگرم همان واقعیت ساختگی و دروغینی بود که برایش تعریف کرده بودند اما هرقدر هم که تلاش میکند، دیگر راهی برای بازگشت به آن تاریکی و جهالت نمی یابد. بنابراین بر سوالی که بار دیگر در آستانه تحولی جدید، برای او مطرح شده است بیشتر از قبل تعمق میکند.